زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت پدر
امشب نمیشد مات چشمان تو باشم مـات نـگـاه تـو پـریـشـان تو بـاشـم بغضم گرفته بوی مادر میدهی باز انـگـار بـایـد سـوگ پـنهـان تو باشم حال و هوایت فرق کرده دست بردار با من بـمان تا بـاز مهـمـان تو باشم باش و تـمام لحـظهها را دیـدنی کن بگذار عمری سر به دامان تو باشم با بغـچۀ مـادر چـرا سرگـرم بودی انگـار بـاید اشـک سـوزان تو باشم مگذار تا در کوفه سرگردان بگردم بگـذار تا مهـمـان چـشـمان تو باشم من دخترم دختر همیشه عشق باباست مثل هـمـیشه خـواسـتم جان تو باشم بابا دوبـاره بغـض کرده چـشـمهایم غربت کویرت کرده باران تو باشم؟ |